غزل مناجات با خداوند رحمان
با سنگ هر گـناه پَـرم را شکـسـتهام آه ای خـدا، خودم کمرم را شکستهام نه راه پیـش مانـده بـرایم نه راه پس پـلهای امـن پشت سـرم را شکستهام من دانه دانه اشک خودم را فروختم نـرخ طلایـی گـهـرم را شـکـسـتـهام دیگـر مرا نـشان خودم هم نمیدهـند آئـیـنههای دور و بـرم را شکـسـتهام دنیا شکست خوردهتر از من ندیدهاست حالا به سنگ خورده، سرم را شکستهام آرام کن مرا و در آغوش خود بگیر حالا که بغض شعلهورم را شکستهام راهـم بـده به بـاغ شـجـرهای طیـبـه من توبه کردهام، تبـرم را شکـستهام حالا بـبـین که به غـیـر از گـدا شدن در پـیـشگـاه تو هـنرم را شکـسـتهام |